تأثیراتعلایق میانرشتهای ایریگاری در فلسفه، روانکاوی و زبانشناسی تأکید دارند بر اینکه آثار او تحت تأثیر بیش از یک منبع هستند. دو گفتمان اصلی که در سراسر آثار او حضور پررنگ دارند، روانکاوی است که زیگموند فروید و ژاک لاکان نمایندگان آن هستند، و فلسفه. بهطور خاص، چون روانکاوی لاکانی از پسزمینه زبانشناسی ساختاری برمیآید، هم لاکان و هم ایریگاری به زبان توجه دارند. ایریگاری با فلسفه، روانکاوی و زبانشناسی درگیر است تا کمبود تفاوت جنسی حقیقی را در فرهنگ غربی کشف کند.
الف. روانکاوی ایریگاری در صفحه اول کتاب اخلاق تفاوت جنسی بیان میکند که هر دورهای با یک مسأله فلسفی تعریف میشود که نیاز به بررسی دقیق دارد و مسأله ما تفاوت جنسی است. تفاوت جنسی معمولاً با تفاوتهای آناتومیکی میان جنسها مرتبط است. با این حال، ایریگاری در پی روانکاو فرانسوی ژاک لاکان، تفاوت جنسی را بهعنوان تفاوتی که در زبان تخصیص داده میشود، میفهمد. در حالی که ایریگاری منتقد لاکان است، از تفسیر او از نظریه فروید در مورد شکلگیری سوژه تأثیر پذیرفته است.
کارهای فروید نقطه شروعی برای نظریههای مختلف روانکاوی نظیر نظریه غریزه، نظریه روابط شیء و روانشناسی خودشناسی بودهاند. لاکان کارهای فروید را از پسزمینه زبانشناسی ساختاری، فلسفه و البته روانکاوی تفسیر میکند. از اهمیت خاصی در کارهای ایریگاری، ادعای لاکان است که میگوید دو لحظه کلیدی در شکلگیری هویت کودک وجود دارد: شکلگیری بدن خیالی و تخصیص تفاوت جنسی در زبان. فروید ایده بدن خیالی را در من و آن مطرح میکند، در بخشی با همین نام که در آن «من» (خودآگاهی) را نه کاملاً یک پدیده روانی و نه کاملاً یک پدیده جسمانی میداند. فروید معتقد است که من در ارتباط با بدن شکل میگیرد، بهگونهای که نحوه درک نوزاد از خود را نمیتوان از وجود جسمانیاش تفکیک کرد. اما بدنی که نوزاد به خود نسبت میدهد بهطور عینی درک نمیشود بلکه درک ذهنی او از بدن است. این به این معناست که درک فرد از بدن خود با درجهای از فانتزی و تخیل همراه است. در مقاله معروف خود «مرحله آینه بهعنوان شکلدهنده من»، لاکان نظرات فروید در مورد «من جسمانی» را به یک نظریه در مورد آناتومی خیالی گسترش میدهد. لاکان بیان میکند که اولین لحظه کلیدی در شکلگیری سوژه، تصویر بدنی خیالی است. این اتفاق در مرحله آینه در حدود شش ماهگی رخ میدهد. بهعنوان موجودی که هنوز فاقد تحرک و کنترل حرکتی است، نوزادی که در مقابل آینه قرار میگیرد (که میتواند شخص دیگری نیز باشد، معمولاً مادر) با تصویر یکپارچه و ایدهآل شدهای که در آینه بازتاب مییابد، شناسایی میکند. در حالی که تصویر در آینه با تجربه نوزاد همخوانی ندارد، این لحظهای کلیدی در توسعه «من» او است. بهجای شناسایی خود بهعنوان موجودی بیدست و پا، کودک تصمیم میگیرد با تصویر ایدهآل خود شناسایی کند. لاکان معتقد است که عنصر فانتزی و تخیل در شناسایی با تصویر آینهای باعث میشود که تصویر هم نمایانگر و هم نادرست از نوزاد باشد. در حالی که بدن در مرحله آینه برای هویت نوزاد کلیدی است، تنها یک تفسیر از وجود زیستی او است. به عبارت دیگر، بر اساس نظر لاکان، درک انسانها از بدن خود تنها در پیوند با سازمانی در زبان و تصویر رخ میدهد که در مرحله آینه شروع میشود و در مرحله بعدی شکلگیری «من» با ورود به نظم نمادین پیچیدهتر میشود. ایریگاری با لاکان موافق است که درک ما از زیستشناسیمان بهطور عمده تحت تأثیر فرهنگ است، بنابراین او ایده بدن خیالی را میپذیرد. ایریگاری بدن خیالی لاکانی را در بحثهای خود درباره تعصب فرهنگ غربی علیه زنان بهکار میبرد. ایریگاری استدلال میکند که مانند انسانها، فرهنگها نیز طرحهای خیالی غالبی را بهتصویر میکشند که بر نحوه درک و تعریف خود تأثیر میگذارند. بر اساس نظر ایریگاری، در فرهنگ غربی، بدن خیالی که در سطح فرهنگی غالب است، بدن مردانه است. ایریگاری بنابراین استدلال میکند که فرهنگ غربی هویت، یکپارچگی و دیدن را ارج مینهد-که او معتقد است با آناتومی مردانه مرتبط است. او معتقد است که حوزههایی مانند فلسفه، روانکاوی، علم و پزشکی تحت کنترل این تصور خیالی هستند. سه مثال از کارهای او این دیدگاه را روشن میسازد. در آینه زن دیگر، ایریگاری به ادعای فروید در مقاله «فمینیته» اشاره میکند که دختران کوچک فقط مردان کوچک هستند. او استدلال میکند که فروید نمیتوانست زنان را درک کند چون تحت تأثیر نظریه یکجنسیتی زمان خود بود (مردان وجود دارند و زنان یک نوع تغییر یافته از مردان هستند) و تجربه مردانه خود از جهان را به نظریهای عمومی برای تمام انسانها تعمیم داده بود. ایریگاری معتقد است که چون فروید قادر به تصور یک دیدگاه دیگر نبود، کاهش زنان به تجربه مردانه باعث شد که زنان بهعنوان مردانی ناقص دیده شوند. نمونه دیگری در «کوزی فن توتی» (در این جنس که یکی نیست) یافت میشود، جایی که ایریگاری استدلال میکند که ایدهئولوژی لاکانی در مورد «نشانهگذار اصلی نمادین»-آلت مردانه-پروژهای از بدن مرد است. ایریگاری استدلال میکند که لاکان نتواسته است اشتباه پیشوای خود، فروید را تشخیص دهد و مشابه او جهان-و بهویژه زبان-را در چارچوب مدل یکجنسیتی از جنسیت و سوژگی درک کرده است. اگرچه لاکان ادعا میکند که آلت مردانه به زیستشناسی مردانه ربطی ندارد، تفسیر او از فروید این ادعا را نادرست میکند. مثال آخر در «مکانیک 'مایعات'» (در این جنس که یکی نیست) است که در آن ایریگاری استدلال میکند که علم خود به سمت دستهبندیهایی گرایش دارد که معمولاً بهصورت مردانه تجسم یافتهاند (مثلاً جامدات در مقابل مایعات). ایریگاری معتقد است که اگر زنان در فرهنگ غربی درک نمیشوند، این به این دلیل است که فرهنگ غربی هنوز پذیرای پارادایمهای جایگزین برای درک آنها نیست. در حالی که خودشناسی از مرحله آینه با بدن خیالی آغاز میشود، تا زمانی که وارد نظم نمادین نشود تثبیت نمیشود. بر اساس نظر لاکان، نظم نمادین یک سیستم تاریخیناپذیر از زبان است که برای داشتن هویت اجتماعی منسجم باید وارد آن شد. آلت مردانه نشانهگذار اصلی ترجیحی نظم نمادین است. باید رابطهای با آلت مردانه داشته باشید تا بتوانید به وجود اجتماعی دست یابید.
ب. فلسفه
ایریگاری همچنین تحت تأثیر مطالعات گستردهاش در تاریخ فلسفه قرار دارد. متونی مانند Speculum of the Other Woman و An Ethics of Sexual Difference تسلط او بر کانون فلسفی را نشان میدهند. Speculum of the Other Woman به حذف همه چیزهای زنانه در آثار اندیشمندان سنتی همچون ارسطو، دکارت، کانت و هگل میپردازد. An Ethics of Sexual Difference نیز به حذف زنانهها پرداخته، اما به طور خاص از منظر روابط اخلاقی میان مردان و زنان این مسأله را بررسی میکند. An Ethics of Sexual Difference به تفکرگران متنوعی مانند افلاطون، مرلو پونتی، اسپینوزا و لویناس میپردازد. ایریگاری همچنین مجموعهای از متون را به چهار عنصر اختصاص داده است. آثار عنصری Marine Lover of Friedrich Nietzsche و The Forgetting of Air in Martin Heidegger بحثهای مستمری در مورد حذفهایی است که توسط فیلسوفان مرد کلیدی اعمال شده است.
هیچ فیلسوفی را نمیتوان به طور خاص به عنوان تأثیرگذار بر ایریگاری شناسایی کرد. او از اندیشمندان مختلف بهرهبرداری میکند و در عین حال فاصله انتقادی را حفظ میکند. به عنوان مثال، روش او در تقلید به دکونستراکسیون درییدین شباهت دارد. با این حال، او همچنین در Marine Lover انتقاداتی از دکارت انجام میدهد، به ویژه از دکونستراکسیون درییدا از مقوله "زن" (برای نمونه، اسپرسهای درییدا). به عنوان مثالی دیگر، او با هایدگر موافق است که هر دوران مفهومی دارد که زیرساخت و باورهای آن را شکل میدهد، اما به طور رادیکالی برای آن دوره ناشناخته است. برای هایدگر این مفهوم "هستی" بود، برای ایریگاری این مفهوم "تفاوت جنسی" است. مانند هایدگر، او میخواهد مفهومی را که فرهنگ غربی آن را بدیهی میداند، مورد بررسی قرار دهد تا نشان دهد که این مفهوم برای ما ناشناخته است. با این حال، او در The Forgetting of Air in Martin Heidegger از حذف زنان توسط هایدگر انتقاد میکند. میتوان همچنین در آثار ایریگاری به تأثیراتی از لویناسی (در An Ethics of Sexual Difference)، هگلی (در I Love to You) یا مارکسی (در This Sex Which Is Not One و Women on the Market) اشاره کرد. در حالی که او قطعاً تحت تأثیر تاریخ فلسفه قرار دارد، پروژه خودش در ایجاد فضایی جدید برای بازتعریف زنان به او این امکان را نمیدهد که به هیچیک از رویکردهای فلسفی اولویت دهد.
۴. مضامین اصلی
الف. تقلید
ایریگاری خود را به عنوان کسی میشناسد که هم تحلیلگران و هم فیلسوفان را تحلیل میکند. شاید شناختهشدهترین ابزار انتقادی که ایریگاری به کار میبرد، تقلید (mimesis) باشد. تقلید فرآیندی است که در آن زنان را به دیدگاههای کلیشهای زنان باز میگرداند تا این دیدگاهها را زیر سوال ببرد. نکته کلیدی در تقلید این است که دیدگاههای کلیشهای به طور وفادار تکرار نمیشوند. یک مثال این است که اگر زنان به عنوان افرادی غیرمنطقی دیده میشوند، زنان باید به شکلی منطقی در مورد این دیدگاه سخن بگویند. به گفته ایریگاری، برخورد غیرمنطقی و منطقی باعث تضعیف ادعای غیرمنطقی بودن زنان میشود. یا اگر بدن زنان به عنوان چندگانه و پراکنده دیده میشود، زنان باید از این موقعیت به طور بازیگوشانه صحبت کنند و نشان دهند که این دیدگاه از یک اقتصاد مردانه ناشی میشود که هویت و یگانگی را ارزش میدهد (برای مثال، آلت تناسلی یا فالوس) و زنان را به عنوان دیگری میبیند (برای مثال، فقدان، پراکندگی یا "چیزی برای دیدن نیست"). این نوع تقلید همچنین به عنوان اصالت استراتژیک شناخته میشود. مقاله ایریگاری با عنوان This Sex Which Is Not One در همان کتاب، چندین مثال روشن از این روش را ارائه میدهد.
به گفته ایریگاری، خود امکان تکرار یک دیدگاه منفی به طور غیر وفادار، نشان میدهد که زنان چیزی غیر از آن دیدگاه بیانشده هستند. ایریگاری دیدگاهها را تکرار میکند زیرا او معتقد است که غلبه بر دیدگاههای مضر زنان نمیتواند از طریق صرفاً نادیده گرفتن آنها حاصل شود. وفادار به روششناسی روانکاوی، او معتقد است که دیدگاههای منفی تنها زمانی میتوانند برطرف شوند که آنها آشکار شده و رمزگشایی شوند. وقتی که تقلید به درستی به کار گرفته شود، یک دیدگاه منفی را تکرار میکند - بدون اینکه زنان را به آن دیدگاه تقلیل دهد - و از آن طوری استفاده میکند که خود دیدگاه باید کنار گذاشته شود. شرط ایریگاری در به کارگیری تقلید در مورد هویت زنانه به شرح زیر است: سلطه مردانه قرنهاست که فرهنگ غربی را تعریف کرده است. اگر یک شکل جدید از هویت از مرگ سوژههای مدرن و فرادستی پدید آید، و ما هیچگاه به طور واقعی یا تقلیدآمیز با شکل تحریفشده و زنانه هویت که همراه و پشتیبان شکل مردانه بوده برخورد نکردهایم، پس چه چیزی مانع از آن خواهد شد که منطق ارباب/سوژه/مرد و برده/دیگری/زن خود را تکرار نکند؟ به گفته ایریگاری، منطق تغییر نخواهد کرد تا زمانی که ما توجه نکنیم که هویت قبلاً تغییر کرده است در حالی که سلطه مردانه تغییر نکرده است. باید از "دیگری" زنانه پرس و جو کرد. ایریگاری معتقد است که تنها با پرسش از دیگری از طریق تقلید است که میتوان یک تغییر پارادایم را به وجود آورد. ایریگاری بنابراین از موقعیت خاموش زنان سخن میگوید تا (الف) اقتدار یا دیدگاه منفی را به چالش بکشد یا سرکوب را فاش کند که این موقعیت بیشتر از یک ساخت و ساز نیست (ب) نشان دهد که چگونه زن/بدن از طریق آشکار ساختن کذب دیدگاه کلیشهای یا تحریک زنان/بدن محروم به صحبت کردن، کنار گذاشته شده است و (ج) بنابراین باعث تغییر در درک هویت زنانه و بدن میشود. ایریگاری از تقلید استفاده میکند زیرا او معتقد است که یک "جنس دوم" نمیتواند وجود داشته باشد مگر آنکه نه تنها با دیدگاههای منفی و سرکوبگری که فرهنگ غربی معاصر از آنها استفاده کرده، مقابله کرده باشیم، بلکه از آنها عبور کرده باشیم.
ب. زبان نوین و آرمانهای یوتوپیایی
هدف تقلید این است که تعریفی مردانه از زنانگی را به حدی مشکلساز کند که تعریفی جدید از زنان و در نهایت، موقعیت سوژهای برای زنان به وجود آید. اما ایریگاری در آثار اولیهاش میگوید که او نه تعریفی از زنانگی را از پیش تجویز خواهد کرد و نه موقعیت سوژه را. در This Sex Which Is Not One ایریگاری به وضوح اعلام میکند که او زنانگی را دوباره تعریف نخواهد کرد زیرا این کار مانع از آن میشود که زنان خودشان خود را برای خودشان دوباره تعریف کنند. علاوه بر این، او معتقد است که نمیتواند زنانگی (برای مثال، هویت زنانه، بدن تخیلی زنانه) را خارج از تعاریف مردانه فعلی توصیف کند بدون اینکه بیشتر تعاریف مردانه از زنان را مختل کند. تعریف جدیدی برای زنان باید از درگیری تقلیدی با تعاریف قدیمی پدید آید و این فرآیند جمعی است.
با این حال، ایریگاری مایل است که موادی را برای آغاز فرآیند بازتعریف فراهم کند. موادی که او ارائه میدهد از مفاهیم جدیدی درباره دین و بدنها، که از طریق استفاده نو از واژههای موجود و ایجاد واژههای جدید بیان میشود، تا آرمانهای یوتوپیایی متغیر است. یکی از نمونههای مفاهیم جدیدی که او از طریق زبان نوین به کار میبرد، بحث او درباره محسوس/ماوراءالطبیعی و الهه زنانه است. ایریگاری این مفاهیم را معرفی میکند تا سلطه مردانه در دین را مختل کند. ایریگاری در تفسیر الهی به پیروی از فویرباخ آن را به عنوان یک اصل سازماندهنده برای هویت و فرهنگ میبیند. بنابراین دین به عنوان مفهومی گرفتار در قدرت و فرهنگ در نظر گرفته میشود. ایریگاری به طور خاص دینهای مردانهای را هدف قرار میدهد که خداوند ماوراءالطبیعی را فرض میکنند. او معتقد است که این دینها سلطه مردانه را تقویت کرده و جهان را به دو بخش مرد/سوژه و زن/بدن تقسیم میکنند. او پیشنهاد میدهد که به جای دینی که بر خداوند ماوراءالطبیعی تمرکز دارد، باید خدایی بسازیم که هم محسوس باشد و هم ماوراءالطبیعی. به عبارت دیگر، با توجه به ارتباط دین و فرهنگ و نحوهای که تقسیم ذهن/بدن بر اساس خطوط جنسیتی افتاده است، چرا نباید دیدگاهی از الهیت پیشنهاد کرد که به فرهنگ غربی کمک کند تا دوگانگیها و تعصبات مربوط به آنها را پشت سر بگذارد؟ ایریگاری خداوند محسوس/ماوراءالطبیعی را به عنوان یک دین جدید برای پیادهسازی و پیروی تجویز نمیکند، بلکه صرفاً آن را به عنوان یک انگیزه خلاقانه برای تغییر در جریان قرار میدهد. یک مثال از آرمانهای یوتوپیایی در Sexes and Genealogies، thinking the difference و je, tu, nous پیدا میشود. در این متون، ایریگاری قوانینی مدنی را توصیف میکند که معتقد است به زنان کمک میکند تا به هویت اجتماعی (هویت بالغ) در فرهنگ غربی دست یابند. یکی از قوانین او این است که باید از بکارت زنان در برابر قانون حفاظت شود تا زنان کنترل بر تمایلات جنسی خود داشته باشند. او همچنین روشهای جدیدی را برای حفاظت قانونی از روابط مادر/دختر و چگونگی برقراری ارتباط مادران و دختران به طوری که هویت زنانه بیشتر توسعه یابد، توصیف میکند. زمانی که این متون برای اولین بار منتشر شدند، این دیدگاهها به طور گستردهای به عنوان پیشنهاداتی برای آغاز بحثهایی میان زنان (آرمانهای یوتوپیایی) تفسیر میشدند و نه به عنوان تجویزهایی برای تغییر اجتماعی. در حالی که آثار بعدی ایریگاری این تفسیر را پیچیده کرده است، این تفاسیر همچنان پذیرفته شدهاند.
ج. روابط مادر/دختر
به گفته ایریگاری، در حالی که ضروری است که هنجارهای فرهنگی تغییر کنند، به همان اندازه مهم است که به ماهیت مسئلهدار روابط فردی میان زنان، بهویژه روابط مادر/دختر پرداخته شود. برای تأکید بر اینکه روابط مادر/دختر در فرهنگ معاصر غربی از هم گسیخته شده است، ایریگاری به اساطیر یونانی رجوع میکند. به عنوان مثال، او به اسطوره دمتر، الهه زمین (کشاورزی)، و دخترش پرسفونه میپردازد. در این اسطوره، زئوس، پدر پرسفونه، به برادرش هادس، پادشاه دنیای زیرین، کمک میکند تا پرسفونه جوان را برباید. هادس عاشق پرسفونه شده و میخواهد او را ملکه دنیای زیرین کند. زمانی که دمتر متوجه میشود که دخترش گم شده است، دچار غم و اندوه میشود و نقش خود به عنوان الهه زمین را رها میکند. زمین بیبار میشود. برای بازگرداندن هارمونی به جهان، زئوس نیاز دارد که دمتر به مسئولیتهای الهی خود بازگردد. زئوس از هادس میخواهد که پرسفونه را بازگرداند. با این حال، پرسفونه فریب میخورد و دانه انار میخورد که او را برای همیشه به هادس پیوند میدهد. تحت تأثیر زئوس، هادس موافقت میکند که پرسفونه را برای نیمی از هر سال از دنیای زیرین آزاد کند. ایریگاری این اسطوره را به عنوان نمونهای از هر دو نوع رابطه مثبت مادر/دختر و موفقیت مردان در از هم گسیختن آن تفسیر میکند. دمتر و پرسفونه یکدیگر را دوست دارند و دمتر تلاش میکند تا از دخترش محافظت کند. با این حال، در این اسطوره، آنها در نهایت در معرض اراده مردان قدرتمندتر قرار دارند. این اسطوره همچنین نمونهای از معامله زنان به عنوان کالا است. زئوس با برادرش توطئه میکند و در واقع دخترش را بدون مشورت با هیچکدام از پرسفونه یا دمتر میدهد. ایریگاری معتقد است که اسطورهها چیزی در مورد افول روابط مادر/دختر و نحوه کنترل سرنوشت زنان توسط مردان (چه همسران، دختران، خواهران یا مادران) به ما میگویند. ایریگاری از اسطوره استفاده میکند تا نشان دهد که مادران و دختران باید از روابط خود محافظت کرده و پیوندهای خود را با یکدیگر تقویت کنند.
نیاز به تغییر در روابط مادر/دختر یکی از مضامین ثابت در آثار ایریگاری است. در حالی که او معتقد است که وضعیت اجتماعی و سیاسی زنان باید در سطح جهانی مورد توجه قرار گیرد، همچنین فکر میکند که تغییر از روابط فردی میان زنان آغاز میشود. بنابراین او بر لزوم این تأکید دارد که مادران باید خود را به گونهای متفاوت به دخترانشان معرفی کنند و بر هویت دخترانشان تأکید کنند. به عنوان مثال، در je, tu, nous ایریگاری پیشنهاداتی برای توسعه روابط مادر/دختر ارائه میدهد، مانند نمایش تصاویر زوج مادر/دختر، یا تأکید آگاهانه بر اینکه دختر و مادر هر دو سوژههایی مستقل در حقوق خود هستند. تغییر در روابط مادر/دختر همچنین نیازمند کار روی زبان است.
د. زبان
چون ایریگاری با لاکان موافق است که باید وارد زبان (فرهنگ) شد تا به سوژه تبدیل شد، او معتقد است که زبان خود باید تغییر کند تا زنان بتوانند هویت خود را داشته باشند که در سطح فرهنگی به رسمیت شناخته شود. او بر این باور است که زبان معمولاً زنان را از موقعیت فعال سوژه بودن خارج میکند. علاوه بر این، وارد کردن زنان به فرم کنونی سوژهگرایی راهحل نیست. هدف ایریگاری این است که در زبان بیش از یک موقعیت سوژه وجود داشته باشد.
برای اثبات این که زبان زنان را از سوژهگرایی کنار میگذارد، ایریگاری تحقیقی انجام داد که ارتباط حذف زنان از سوژهگرایی در فرهنگ غربی را با الگوهای گفتاری مردان و زنان پیوند میدهد. او به این نتیجه رسید که الگوهای گفتاری عمومی مخصوص هر جنسیت وجود دارند و زنان اغلب در زبان موقعیت سوژه را اشغال نمیکنند. او استدلال میکند که در آزمایشات زبانی، زنان کمتر تمایل به اشغال موقعیت سوژه دارند. با اشاره به زبان فرانسوی به عنوان مثال واضحی—گرچه او معتقد است که ساختار زبان انگلیسی از تبعیض جنسیتی مستثنا نیست—او بر تسلط مذکر در هر دو حالت جمع و نکره، که همان فرم مذکر را دارند، تأکید میکند. ایریگاری استدلال میکند که اشیای با ارزش، مانند خورشید یا خدا، معمولاً با جنسیت مذکر علامتگذاری میشوند در حالی که اشیای کماهمیتتر زنانهاند. از آنجا که زبان و جامعه به طور متقابل بر یکدیگر تأثیر میگذارند، ایریگاری معتقد است که زبان باید همراه با جامعه تغییر کند. عدم درک اهمیت تغییر زبان مانعی برای تغییر واقعی است. به گفته ایریگاری، بسیار مهم است که زنان یاد بگیرند که موقعیت "من" و "تو" را در زبان اشغال کنند. ایریگاری "من" و "تو" را به عنوان نشانههایی از سوژهگرایی میبیند. در متن I Love to You ایریگاری توضیح میدهد که چگونه متوجه شد زنان موقعیت سوژه را اشغال نمیکنند. او آزمایشی انجام داد که در آن یک اسم (برای مثال، enfant) به سوژههای خود داد و از آنها خواست که از اسم در جمله به عنوان ضمیر (il یا elle) استفاده کنند. بیشتر مردان و زنان به طور مداوم "il" را انتخاب کردند. او در آزمایش دیگری که توالیای را به کار برد که استفاده از "elle" (او) را نشان میداد (برای مثال، robe-se-voir)، اشاره کرد که هر دو جنس از استفاده از "elle" (او) و "elle se" (او خودش) به عنوان سوژه فعال اجتناب میکنند. در مقابل، وقتی که توالیای داد که استفاده از "il" به عنوان سوژه را نشان میداد، تقریباً همیشه از آن استفاده میشد. علاوه بر این، ایریگاری کشف کرد که دختران جوان به دنبال گفتوگوی بینسوژهای با مادران خود هستند، اما مادران آنها متقابلاً این کار را نمیکنند. ایریگاری از تحقیق خود نتیجه میگیرد که زنان در زبان به همان شیوهای که مردان سوژه هستند، سوژه نیستند. او معتقد است که مردان و زنان جملات مشابه را با علائم مشابه تولید نمیکنند، از حروف اضافه به طور متفاوتی استفاده میکنند و تمایلات زمانی را در زبان به شکلی متفاوت نمایندگی میکنند. ایریگاری خواستار آن است که مردان و زنان یکدیگر را در زبان به عنوان دیگری غیرقابل کاهش بشناسند. او استدلال میکند که این اتفاق نمیافتد تا زمانی که زنان موقعیت سوژه را اشغال کنند و مردان بیاموزند که با سایر سوژهها ارتباط برقرار کنند. ایریگاری معتقد است که زبان "غیرمستقیم" میتواند به تحقق این هدف کمک کند. او این را در کتاب I Love to You خود توضیح میدهد. خود عنوان یک مثال از این زبان غیرمستقیم است. گفتن "I love to you" به جای "I love you" نماد احترامی برای دیگری است. "To" یک مانع زبانی در برابر تصاحب یا تحت سلطه درآوردن دیگری است. صحبت کردن به این روش بخشی اساسی از پروژه کلی ایریگاری برای پرورش تعامل واقعی بینسوژهای میان جنسیتها است. با این حال، او برنامه قطعی برای اجرای این تغییر در زبان ارائه نمیدهد.
ه. اخلاق
در حالی که اخلاق یک مضمون ثابت در سراسر آثار ایریگاری است، متن An Ethics of Sexual Difference او به طور خاص به این موضوع اختصاص دارد. در این متن، ایریگاری مقالات خود را درباره اخلاق تفاوت جنسی با دیالوگهایی که میان خود و شش فیلسوف مرد ایجاد کرده است ترکیب میکند: افلاطون، ارسطو، دکارت، اسپینوزا، مرلو-پونتی و لویناس. ایریگاری دیالوگها را به چهار بخش تقسیم میکند که هر کدام با مقالهای از خود او در مورد تفاوت جنسی و عشق آغاز میشود. مقالههای او نشان میدهند که او چه مضامینی را در رابطه با هر یک از فیلسوفان مورد بحث قرار خواهد داد. ایریگاری از تحلیلهای خود در مورد فیلسوفان مرد برای بحث در مورد مضامین زیر که برای اخلاق او ضروری هستند، استفاده میکند: روابط خلاقانه میان مردان و زنان که بر پایه تولید مثل نیستند، "جایگاههای" جداگانه برای مردان و زنان (عاطفی و جسمی)، شگفتی از تفاوت دیگری، تایید محدودیتها و بینسوژهگرایی، و الهیاتی جسمانی.
در بخش اول، که به افلاطون و ارسطو میپردازد، ایریگاری تأکید میکند که یک رابطه اخلاقی عشق باید خلاقانه باشد و از تولید مثل مستقل باشد، و اینکه مردان و زنان نیاز دارند که برای خود مکانی داشته باشند (افراد جسمانی) که به دیگری باز باشد، اما قابل فروپاشی توسط دیگری نباشد. در بخش دوم، با استفاده از دکارت و اسپینوزا، او استدلال میکند که عشق اخلاقی میان مردان و زنان نمیتواند رخ دهد تا زمانی که احترام و شگفتی برای تفاوت غیرقابل کاهش دیگری وجود نداشته باشد و پذیرفتن و قبول محدودیت خود ضروری باشد. در بخش سوم، که هیچ فیلسوف مردی در آن مشارکت ندارد، ایریگاری توضیح میدهد که بینهایت برای عشق میان مردان و زنان ضروری است. او معتقد است که غیر اخلاقی است که زنان به سوژهگرایی دسترسی نداشتهاند و اینکه جهانشمولهای فرهنگ ما تحت سلطه تصورات مردانه قرار داشته است. او میگوید که اخلاقی بودن نیاز دارد که مردان و زنان خود را به عنوان سوژههای جسمانی بفهمند. در بخش چهارم و آخر، ایریگاری به مرلو-پونتی و لویناس میپردازد. او استدلال میکند که اگر روابط اخلاقی میان مردان و زنان رخ دهد، مردان باید دلتنگی خود برای رحم مادر را پشت سر بگذارند. به این ترتیب، آنها هویت خود را توسعه میدهند و فضایی برای زنان ایجاد میکنند تا خود را بسازند. علاوه بر این، ایریگاری معتقد است که ما باید تفاوت و الهیت را در کنار بدنمندی در نظر بگیریم. او معتقد است که جداسازی ذهن و بدن غیر اخلاقی است چرا که تقسیم در فرهنگ بین مرد/ذهن و زن/بدن را ادامه میدهد. اخلاق شامل فکر کردن به تفاوت و الهیت در قالب محسوس/ماوراءالطبیعی است. در انتهای An Ethics of Sexual Difference، واضح است که ایریگاری معتقد است که فرهنگ غربی اخلاقی نیست و دلیل اصلی آن رفتار با زنان و طبیعت است. او معتقد است که هیچ چیزی کمتر از تغییر دیدگاههای ما در مورد سوژهگرایی، علم و دین نمیتواند این وضعیت را تغییر دهد. مردان و زنان باید با هم کار کنند تا یاد بگیرند که تفاوت غیرقابل کاهش میان خود را محترم بشمارند. زنان باید سوژههای کامل شوند و مردان باید به این درک برسند که آنها نیز جسمانی هستند. علاوه بر این، روابط اخلاقی عشق بر احترام به تفاوت و خلاقیت خارج از تولید مثل بنا شده است. متن I Love to You او، که بر زبان و اخلاق تمرکز دارد، مثالی واضح از این است که چگونه بحث او در مورد اخلاق میتواند از دیدگاه هگل نیز گسترش یابد.
و. سیاست
ایریگاری از این که به یک گروه خاص در جنبش فمینیستی تعلق داشته باشد خودداری میکند زیرا معتقد است که گروهها تمایل دارند خود را در مقابل یکدیگر قرار دهند. هنگامی که گروهها در داخل جنبش زنان علیه یکدیگر مبارزه میکنند، این امر هدف کلی تغییر مثبت موقعیت اجتماعی، سیاسی و نمادین زنان را تضعیف میکند. ایریگاری در امتناع از تعلق داشتن به یک گروه خاص، همبستگی میان زنان را مدلسازی میکند.
ایریگاری بهویژه در جنبش فمینیستی ایتالیا فعال است. متونی مانند I love to you، Democracy Begins Between Two و Two Be Two همگی از جنبش زنان ایتالیا الهام گرفتهاند و در لحظات مختلف، گزارشهایی از تجربههای ایریگاری با این جنبش را ارائه میدهند. یکی از جدیدترین همکاریهای ایریگاری با ایتالیا و گواهی بر تعهد او به ایدههایش، همکاری او با کمیسیون فرصتهای برابر در منطقه امیلیا-رومانا است. این منطقه از او دعوت کرده بود تا شهروندان خود را درباره ایدههای سیاسیاش آموزش دهد. متن Democracy Begins Between Two بخشی از این همکاری بود زیرا بهعنوان کار نظری پشت نقش مشاور او عمل میکرد. در آن متن او همچنین توضیح میدهد که چگونه او و رنزو ایمبنی گزارش «گزارش تابعیت اتحادیه» را بهطور مشترک نوشتند. این گزارش حقوق مبتنی بر تفاوت جنسی را پیشنهاد میکرد و برای تصویب به پارلمان اروپا ارسال شد.
۵. انتقادها
الف.Essentialism استراتژیک
استفاده ایریگاری از essentialism استراتژیک بهعنوان خود essentialism یا تأیید این باور که رفتار اجتماعی از زیستشناسی نشأت میگیرد، مورد انتقاد قرار گرفته است. انتشار آثار ترجمهشده او در ایالات متحده با مخالفت زیادی روبهرو شد. او بهعنوان کسی که در دوران بهرهمندی زنان از حقوق سیاسی و اجتماعی استدلال میکرد که زیستشناسی اهمیتی ندارد، خوانده شد. ایریگاری و حامیانش از رویاروییاش با دیدگاههای essentialist بهعنوان یک استراتژی دفاع کردهاند. آنها استدلال کردند که وقتی ایریگاری بهمنظور تغییر طرد زنانه بودن با بازتکرار یا تکرار گفتمانهای طبیعیسازی بدنهای زنانه وارد میشود، او پیشنهاد نمیکند که به بدن از دست رفته زنانهای که پیش از پدرسالاری وجود داشته بازگردیم. بلکه او از استراتژی تقلید خود استفاده میکند. در حالی که بسیاری از مفسران معاصر اکنون این دیدگاه را پذیرفتهاند، essentialism استراتژیک همچنان یک جنبه بحثبرانگیز از کار ایریگاری باقیمانده است.
ب. اولویت دادن به سرکوب روانشناختی
ایریگاری بهویژه توسط فمینیستهای مادیستی به این انتقاد مواجه است که او مسائل سرکوب روانشناختی را نسبت به سرکوب اجتماعی/مادی اولویت میدهد. نگرانی این است که گفتمان روانتحلیلی که ایریگاری بر آن تکیه دارد- هرچند که او به آن نقد وارد میکند- شرایط مادی که برای فمینیسم اساسی است را جهانیسازی کرده و از آنها تجرید میکند. فمینیستهای مادیستی معتقدند که تغییرات قطعی در ساختار سیاست نمیتواند نتیجه تغییراتی باشد که ایریگاری در نظریههای روانتحلیلی شکلگیری سوژه پیشنهاد کرده است. با این حال، هدف ایریگاری برای به چالش کشیدن نظریه روانتحلیلی و تغییر تعریف زنانه، توافقی با موضع مادیستی دارد. هر دو موافقند که ماهیت تاریخیناشناخته و جهانیسازی بیشازحد نظریه روانتحلیلی سنتی باید رد شود. علاوه بر این، ایریگاری استدلال میکند که تمرکز بر کار زبان و تغییر ساختارهای ظاهراً غیرقابلحل به این معنا نیست که زنان باید شرایط مادی را نادیده بگیرند. در This Sex Which Is Not One، ایریگاری میگوید که بهطور همزمان با چالشهایی که در برابر نظم نمادین میکند، زنان باید برای حقوق برابر، دستمزد برابر، و مبارزه با تبعیض در اشتغال و آموزش تلاش کنند. ایریگاری اذعان دارد که مهم است که راههایی برای به چالش کشیدن موقعیت اجتماعی و اقتصادی که زنان در آن قرار دارند، پیدا کنیم. اما تمرکز صرفاً بر وضعیت مادی یا اقتصادی زنان بهعنوان کلید تغییر، تنها- در بهترین حالت- به زنان دسترسی به یک نقش اجتماعی مردانه میدهد، چون تغییری در تعریف زنان ایجاد نمیشود. پاسخ ایریگاری به تغییر شرایط مادی اول این است که این امر پرسش از دیدگاه غیرپدرسالارانه هویت زنانه را بیجواب میگذارد. به دلیل شدت سرکوب زنان، این تعاریف هستند که باید تغییر کنند پیش از آنکه زنان، بهعنوان موجودات متفاوت از مردان، یک وجود اجتماعی پیدا کنند.
ج. حذف تفاوتها
مرتبط با انتقاد مادیستی، این سؤال مطرح است که آیا رویکرد روانتحلیلی ایریگاری میتواند تفاوتهای واقعی میان زنان را توضیح دهد یا خیر. ایریگاری اغلب درباره یک موقعیت سوژه برای زنان و یک تعریف جدید از زنان صحبت میکند. پرسش رایج از ایریگاری این است که آیا یک تعریف جهانی برای زنان مطلوب است با توجه به تفاوتهای واقعی میان زنان. بهطور خاصتر، اگر ایریگاری بر یک موقعیت سوژه جهانی برای زنان تأکید دارد، آیا این موقعیت بهطور انحصاری توسط زنان از دنیای اول، سفیدپوست و طبقهمتوسط تعیین میشود؟ آیا این تعریفی جهانی میتواند تجربیات زنان اقلیت، زنان دنیای دوم و سوم، و زنان آسیبدیده اقتصادی را دربر بگیرد؟ یا اینکه این موقعیت منجر به طرد بیشتر میان خود کسانی میشود که قبلاً طرد شدهاند؟ مفسران ایریگاری در این زمینه هنوز به توافق نرسیدهاند.
د. سبک نوشتاری مبهم
ایریگاری بهطور مشابه با دیگر فمینیستهای فرانسوی، مانند ژولیا کریستوا، به دلیل مبهم بودن سبک نوشتاریاش مورد انتقاد قرار گرفته است. بر اساس سبک نوشتاری او، او بهعنوان فردی الیتگرا رد شده است. نوشتار ایریگاری بهطور انکارناپذیری چالشبرانگیز و پیچیده است. اما دشواری کار او میتواند همانطور که کار طاقتفرسایی است، مثمر ثمر نیز باشد. مبهم بودن نوشتار ایریگاری میتواند وقتی بهعنوان یک شیوه نوشتن خاص از او در نظر گرفته شود، مثمر باشد- شیوهای که ایریگاری آن را بهعنوان یک تحلیلگر اتخاذ کرده است. در این سبک نوشتن، ایریگاری نه تنها موقعیت یک صاحبنظر که دانش را بهطور خطی منتقل میکند، نمیپذیرد، بلکه واکنشهای خوانندگانش را به کارش بخشی اساسی از آن کار میداند. ناتوانی ظاهری او در واضح بودن یا ارائه یک نظریه فمینیستی مشخص و خطی، دعوتی است برای خوانندگان تا دیدگاه خود را برای آینده تجسم کنند. مانند یک جلسه روانتحلیلی، متنهای او همکاریای است میان نویسنده (تحلیلگر) و خواننده (تحلیلشونده). ایریگاری معتقد است که از طریق نوشتن به این شیوه، میتواند فرهنگ را بهطور کلی بهعنوان تحلیلشونده در نظر بگیرد.
هـ. اخلاق انحصاری
دیدگاه ایریگاری درباره اخلاق مورد انتقاد قرار گرفته است زیرا او رابطه اخلاقی ایدهآل را با استفاده از یک مرد و یک زن توصیف میکند. این پرسش مطرح میشود که آیا ایریگاری پیشنهاد میدهد که زوج هتروسکچوال مدل روابط اخلاقی است؟ از آنجا که مشخص نیست که آیا دیدگاه ایریگاری میتواند به سایر انواع روابط (مثلاً دوستیهای همجنس یا روابط عاشقانه همجنس) تعمیم یابد یا خیر، این نقطه انتقاد هنوز بدون پاسخ باقیمانده است. مرتبط با این نقد این نگرانی است که تأکید ایریگاری بر تفاوت جنسی و روابط مرد/زن همچنین مانع از آن میشود که او ترتیبات خانوادههای غیرسنتی را در نظر بگیرد.
و. کارهای بعدی
آخرین اثر ایریگاری نقطهی نهایی بحث و جدل را مطرح میکند. در آثار قبلیاش، ایریگاری از دادن یک تعریف جدید از زنان خودداری میکند زیرا معتقد است که زنان باید این تعریف را خود به خود بدهند. اما در اثر اخیر خود، او قوانینی را توسعه داده است که برای تصویب به پارلمان اروپا ارائه کرده است. مفسران ایریگاری دربارهی رابطه میان آثار اولیه و متون اخیر او بحث دارند. آیا میان موضع اولیه و موضع اخیر او پیوستگی وجود دارد؟ یا ایریگاری پروژهی اولیه خود را رها کرده است؟ طیفی از تفسیرها وجود دارد و هیچ پاسخ قطعی وجود ندارد.
منابع اصلی
a. English Translations